سلام دوست جونام
ببخشید که اینقدر کم پیدا شدم
راستش جمعه سالگرد داییم خدابیامرز بود وقبل رفتن به سرخاکش رفتیم سرخاک داداشم
منم اونجا اینقدر گریه کردم که چشمات شده بود کاسه ی خون
باور کنید عکس داداشم رو که رو سنگش میبینم جیگرم اتیش میگیره
بعدشم سرخاک دایی ونوحه خونی مداحه وبدتر شدن حال من
طوری که همه صاحبای عزا رو ول کرده بودن ودنبال من بودن
یکی شربت بزور به خوردم میدادویکی دیگه منو تو بغلش گرفته بود ومثلا ارومم میکرد
خلاصه اوضاعی داشتم که نگو ونپرس
وقتی هم خونه رسیدم از سردرد داشتم میمردم
چشمام روز بعد خیلی ورم کرده بود
نمیدونم چرا بعد گذشت ۲-۳سال نمیتونم خودمو اروم کنم
طفلکی بابام اینقدر نگران شده بود
همش میومد ازم میپرسید چی شده؟بهتری؟و....
شب قبلشم خواهرم خواب داداشمو دیده بود که داشته بهمون میگفته خیلی دلش برای منو وخواهرم تنگ شده واین بیشتر منو اتیش میزد
خدایا داغ جون رو نصیب هیچ کس نکن
از امروز صبح هم که بیدار شدم با مادر شوهرم درگیری ذهنی دارم
بخاطر کارایی که از اول زندگی باهام کرده وبلاهایی که اول زندگیمون سرم اورد
من که ازش نمیگذرم وسپردمش به خدا
میگن دنیا دار مکافاته واز طرف دیگه باهر دست بدی با همون دست هم پس میگیری
خلاصه که کلا زده به سرم واوضاع روحی درست وحسابی ندارم
هروقت حالم بهتر شد دوباره رژیممو شروع میکنم
البته الان به همتون سر زدم وتا جایی که امکان داشت چند تا نظر هم گذاشتم
ازتون صادقانه میخوام که تنهام نذارید
واز طرفی هم برای ارامش وهم مورد دیگه ای که کاری هستش خیلی احتیاج به دعاتون دارم
منو از دعاهاتون بی نصیب نذارید.
خیلی محتاجم به دعاهاتون عزیزانم